يک داستان ناتمام

سعيد گلي
s_paeiz@yahoo.com

ساعتهاست کنار خیابن ایستاده ام. خیابانی که بعد از شروع باران هر لحظه از جمعیت خالی تر می شود. آخرین رهگذران خیابان نیز تنها می دوند. چرا؟ من نمی دانم! چون اگر بنا بر خیس شدن است چه فرقیست میان رفتن و ماندن.بر خلاف پیاده رو ها، خیابان کاملاً مملو از ماشین است. صدای بوق ماشینها در ترکیب با صدای باران، آهنگی سرسام آور ایجاد کرده که تحملش از توان گوش انسان خارج است.لباسهای بهاریم کاملاً خیس شده ولی نمی توانم بروم ده ها بارتاکسیهایی که برایم توقف کرده اند را بی جواب گذاشته ام. حتی پیرمردی که از من خواست به زیر چترش بروم نیز تنها چشمان خیسم را دید. خیلی خسته ام احتیاج دارم با کسی صحبت کنم، کاش یک نفر، تنها یک نفر پیدا می شد که به حرف هایم گوش دهد. باید باشد، کسی باید باشد که باورم کند، که بداند تقصیر من نبود، یک نفر.... . برای صدمیت بار شماره خانه و تلفن همراه پدرم را می گیرم ولی جز صدای ممتد بوق چیزی به گوش نمی رسد. باز هم نیستند باز هم در سخت ترین لحظه تنها ماندم. واقعاً در هم فرو ریخته ام هیچ وقت تا این اندازه احساس در نا امیدی نکرده ام. سیگار های پیاپی و حتی الکل نیز آرامم نمی کند کاش یک جمله، تنها یک جمله بیشتر صحبت کرده بودم ، کاش تمام آنچه را که می خواستم می گفتم ولی مثل همیشه اتفاقی برای همیشه افتاده بود.
ــ 300.......
ــ کجا؟
خودم را آرام روی صندلی ماشین رها کردم نمی خواستم به هیچ چیز فکر کنم ولی ...! با صدای آهنگی که فضای ماشین را پر کرده بود از خواب پریدم. در فرصت باقی مانده تنها به یک چیز فکر می کردم به قرار شبانه ام با ... .
 
یکی از محصولات بی نظیر رسالت سی دی مجموعه سی هزار ایبوک فارسی می باشد که شما را یکعمر از خرید کتاب در هر زمینه ای که تصورش را بکنید بی نیاز خواهد کرد در صورت تمایل نگاهی به لیست کتابها بیندازید

30537< 1


 

 

انتشار داستان‌هاي اين بخش از سايت سخن در ساير رسانه‌ها  بدون كسب اجازه‌ از نويسنده‌ي داستان ممنوع است، مگر به صورت لينك به  اين صفحه براي سايتهاي اينترنتي